رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

سه روز گذشت

سلام گل پسر من الان سه روزه که شیر نخوردی و مرررررد شدی مرد کوچولوی مامان الان یک سال و 8ماه و بیست روزته خوووب بگم این سه روز چه جوری گذشت روز اول فقط یک نفس بدون خواب و استراحت با مامان جون و باباجون بازی کردی و اصلا اذیت نشدی  ولی شب که خوابت گرفت با مظلومیت اومدی پیشم ولی وقتی دیدی اخ شده با بغض رفتی روی مامان جون دراز کشیدی و سریع خوابت برد خوابیدی منم کلی گریه کردیم یهو شب ساعت دو و نیم بیدار شدی با جیغ بنفش  یک ساعت گریه کردی و بغل هیچکی جز من نمی رفتی و آروم نمی گرفتی تا اینکه با بدبختی رو پام خوابوندمت ولی تا صبح هر نیم ساعت بیدار شدی و جیغ و گریه باز من رو پام می خوابوندمت شب...
8 ارديبهشت 1395

پروژه ی از شیر گیرون جیگرمممم

سلام عزیزدلم امروز دقیقا 20 ماه و 18 روزته امروز پروژه ی از شیر گرفتنت رو شروع کردیم بیست روزه دارم تلاش می کنم که به روش تدریجی و کم کردن وعده های شیرت با پرت کردن حواست از شیر بگیرمت ولی اصلا روی تو جواب نداد عشقم اصلا وقتی شیر میخوای حواست پرت نمیشه و واسه همین مجبور شدیم یهو از شیر بگیرمت چون فهمیدم تو تدریجی بیشتر اذیت میشی و عصبی میشی خیلی ناراحتم دلم واسه وقتایی که تو بغلم شیر میخوردی و نوازشت می کردم خییییلی تنگ میشه ولی مجبورم آخه اصلا غذا نمی خوری و فقططططط شیرمیخوری امروز مامان جون و باباجون هم اومدن که چند روز پیشمون بمونن که باهات بازی کنن و نذارن خیلی غصه بخوری فعلا که خیلی خوب قبول کردی و فق...
5 ارديبهشت 1395

آنچه گذشت :))))

سلااااام عزیز دل مامان  چند وقته سرمون حسابی شلوغه و نمیتونم بیام مثل قبل واست بنویسم گلم از روز بعد عید که رفتیم بیرجند 15 روز موندیم اونجا و وقتی برگشتیم درگیر مراسم عقد دایی حامد شدیم  دیروز دایی حامد متاهل شد و الان یه زندایی جدید داری دیروز کلی خوش گذشت تو مراسم دایی و تو هم حسااابی پسر خوب و آقایی بودی و اذیتم نکردی قربونت بشم خوشگل مامان     4 اردیبهشت 95 ...
4 ارديبهشت 1395
1